دلنوشته ی های ایام سخت بیخبری

ساخت وبلاگ
هنوزم از تهران خبری نشده. میترسم برم جلو. الان نزدیک شیش ماهه اینجام ولی حقوق آنچنانی نگرفتم. اوضاع جالبی نیست. زنگ میزنم ساصد ولی میگن مجوز استخدامت نیومده هنوزم. ولی دلم روشنه هاااااااااا

دلنوشته ی های ایام سخت بیخبری...
ما را در سایت دلنوشته ی های ایام سخت بیخبری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 72arshadeasheghb بازدید : 39 تاريخ : سه شنبه 2 مرداد 1397 ساعت: 6:39

واااااااااااااااااااای. قلبم داره از دهنم میزنه بیرون. زنگ زدن از ساااااااااااااصد. خدایا ینی میشه؟ این بهترین فرصت واسه منه. فردا دارم میرم تهران

دلنوشته ی های ایام سخت بیخبری...
ما را در سایت دلنوشته ی های ایام سخت بیخبری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 72arshadeasheghb بازدید : 44 تاريخ : سه شنبه 2 مرداد 1397 ساعت: 6:39

دلنوشته ی های ایام سخت بیخبری

فنجان این روزهایم را روزگار،معجونی ریخته از عشق و هجر

دلنوشته ی های ایام سخت بیخبری...
ما را در سایت دلنوشته ی های ایام سخت بیخبری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 72arshadeasheghb بازدید : 41 تاريخ : پنجشنبه 20 ارديبهشت 1397 ساعت: 18:56

زن این طوری است که می چسبد، سفت و سخت می خواهدت. هی می گوید که با همه چیز می سازم، حتی بهتر از آن که مادربزرگ با پدربزرگ و هوو می ساخت، هی اصرار می ورزد که بمانیم، تا ابد حتی، هی تصویر عاشقانه می سازد، بعد همان طور که مرد دارد ناز می کند، دارد طفره می رود، دارد خودش را به آن راه می زند و فکر می کند زن هنوز می خواهد، فکر می کند زن هنوز می سازد، یک هو ناغافل می بیند زنی نیست کنارش، که بخواهد، که بسا دلنوشته ی های ایام سخت بیخبری...ادامه مطلب
ما را در سایت دلنوشته ی های ایام سخت بیخبری دنبال می کنید

برچسب : درددل,دخترونه, نویسنده : 72arshadeasheghb بازدید : 45 تاريخ : چهارشنبه 29 شهريور 1396 ساعت: 14:23

جلوی آینه موهایم را شانه کنم .. روسری آبی ام را بپوشم و آرام آرام بروم توی آشپزخانه ..نگاهت کنم و بگویم :دیدی گفتم میان ..لبخند بزنی ..بگویی : چقدر قشنگ شدی ..یاد وقت هایی بیفتم که جوان بودم ..ناراحت شوم که پیر شده ام .. زشت شده ام ..و تو باز بگویی : با موهای سفید بیشتر دوستت دارم !و من مثل بیست سالگی هایم ذوق کنم ..سر بزنم به قیمه ای که برای بچه هایمان پخته ام ..بعد تو از نوه ی آخرمان بگویی ..بگو دلنوشته ی های ایام سخت بیخبری...ادامه مطلب
ما را در سایت دلنوشته ی های ایام سخت بیخبری دنبال می کنید

برچسب : عجیب,گرفته, نویسنده : 72arshadeasheghb بازدید : 42 تاريخ : چهارشنبه 29 شهريور 1396 ساعت: 14:23

تابوت اگر دو مرده را جا میداشتمن آنجا می بودم کنار تو    افسوس ما بنده گان ناگزیریم اما حالا که هجران پیشانی نوشت مقدر آدمی است این درخت که اینک تکیه گاه توست امروز منم این درخت که امروز منم فردا تابوتت بمانی درختت می شوم بمیری تابوتت ... دلنوشته ی های ایام سخت بیخبری...ادامه مطلب
ما را در سایت دلنوشته ی های ایام سخت بیخبری دنبال می کنید

برچسب : روشنه, نویسنده : 72arshadeasheghb بازدید : 48 تاريخ : چهارشنبه 29 شهريور 1396 ساعت: 14:23

دو تا بچه دوقلو بودن توی شکم مادر. اولی میگه تو به زندگی بعد زایمان اعتقاد داری؟ دومی: آره حتما. یه جایی هست که می تونیم راه بریم شاید با دهن چیزی بخوریم اولی: امکان نداره. ما با جفت تعذیه می شیم. طنابشم انقد کوتاهه که به بیرون نمی رسه. اصلا اگه دنیای دیگه هم هست چرا کسی تاحالا از اونجا نیومده بهمون نشونه بده. دومی: شاید مادرمونم ببینیم اولی: مگه تو به مامان اعتقاد داری؟ اگه هست پس چرا نمی بینیمش دلنوشته ی های ایام سخت بیخبری...ادامه مطلب
ما را در سایت دلنوشته ی های ایام سخت بیخبری دنبال می کنید

برچسب : حکایت,آدما,دنیای, نویسنده : 72arshadeasheghb بازدید : 39 تاريخ : چهارشنبه 29 شهريور 1396 ساعت: 14:23

نگاهت کافیست تا دوباره در هوای آمدنت بمیرم

تو همیشه دعوتی راس ساعت دلتنگی...

دلنوشته ی های ایام سخت بیخبری...
ما را در سایت دلنوشته ی های ایام سخت بیخبری دنبال می کنید

برچسب : دلتنگم, نویسنده : 72arshadeasheghb بازدید : 44 تاريخ : چهارشنبه 29 شهريور 1396 ساعت: 14:23

یه روزایی بود که وقتی بحث از زندگی توی شهر من میشد دلت نمیومد نه بگی،لاقل می گفتی هر چی خدابخواد که دلشکسته و ناامید نشم.شاید اونوقتا بیشترتر عاشقم بودی شایدم هیجانات جوانی شاید بی تجربگیمون... نمیدونم الان اسمشو چی میذاری اما من علاقه و عشق تعبیرش میکردم،جزئی از دوست داشتن،اما حالا وقتی بحثو میکشم به زندگی توی شهرم ،میگی چه خوش اشتها!لب باز کردن به کنایه رو کی یاد گرفتی عشق من!کی به هدیه ی عکسام دلنوشته ی های ایام سخت بیخبری...ادامه مطلب
ما را در سایت دلنوشته ی های ایام سخت بیخبری دنبال می کنید

برچسب : آسان,نمود,افتاد,مشکلها, نویسنده : 72arshadeasheghb بازدید : 56 تاريخ : چهارشنبه 29 شهريور 1396 ساعت: 14:23

کاش از دلم خبر داشتی... از روزگار مرده ای متحرک.که حتی توی خواباش هم در حال فکر کردن ممتد و بی فرجام برای پیدا کردن راه حل مشکلمونه.دختری کع صبحا وقتی چشم با میکنه از شدت خشتگیه روحش نمی تونه از جاش پاشه.از صبح خستس، نسبت به کل دنیا بی علاقس،رنگها و طعمها همه براش خاکستری اند.مدت هاست دیگه دیگه نخندیده،شیطنت و بچه بازی و فعالیتای مورد علاقشو نداشته.دیگه از اون انرژی و جنب و جوش و تن تن حرف زدنا خب دلنوشته ی های ایام سخت بیخبری...ادامه مطلب
ما را در سایت دلنوشته ی های ایام سخت بیخبری دنبال می کنید

برچسب : میدونم,خرابی, نویسنده : 72arshadeasheghb بازدید : 71 تاريخ : چهارشنبه 29 شهريور 1396 ساعت: 14:23